۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

خونه خاله



یادش به خیر وقتی بجه بود خونه خاله اسلام آباد بود البته برای من کم طاقت اونور دنیا بود . یادم میاد تنها آرزوی من رفتن خونه خاله وبازی با پسر خاله هابود .یادش به خیر چه قدر دعا کردم که ای خدا من اینقدر بزرگ بشم که بتونم تنهایی برم خونه خاله. گرچه گاهی اوقات با پسر خاله ها دعوام هم میشد ولی در کل خانه خاله آخرش بود خونه خاله یعنی آتاری بازی کردن یعنی دزدکی لواشک خوردن و.......
حالا من و پسر خاله ها بزرگ شدیم اونقدر که خیلی بزرگ شدیم .
حالا خونه خاله همین نزدیک هاست پای آن کوی بلند .حالا پسرخاله ها خودشون بچه دارند وشدن بابا
حال هرکدوم آتاری داریم . موبایل هم داریم ولی .....
راستش الان چند ماه که چسر خاله ها روندیدم در مورد پسر عمو ها وضع خیلی بدتره وکار به سال ها میکشه
راستی چرا اینطوری شده اونوقت ها بزرگترها مقصر بودن ولی حالا کی مقصر ه......
شما چیه شما هم چقدر عزیزانتان رو ندیدید
کاش میشد بار دگر کودک شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر